کد مطلب:28667 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

نبرد شخصِ امام












2520. وقعة صِفّین - به نقل از جابر بن عُمَیر انصاری، در بیان دلاوریِ علی علیه السلام در جنگ صفّین -:نه؛ سوگند به خداوندی كه محمّدصلی الله علیه وآله را به حق به پیامبری برانگیخت، از زمانی كه خدا آسمان ها و زمین را آفرید، هرگز نشنیده ایم كه پیشوای مردمی در یك روز، به دستِ خویش چنین كند كه علی علیه السلام كرد. چنان كه شمارندگان ذكر كرده اند، او بیش از پانصد نام آورِ عرب را هلاك كرد؛ با شمشیرِ كج شده خود به میدان می رفت و می گفت:

«از خدای عزوجل و شما پوزش می خواهم كه [ شمشیرم] چنین است. عزم كرده بودم كه آن را صیقل دهم؛ امّا این سخن پیامبر خدا مرا از این كار باز داشت كه فراوان می فرمود:"شمشیری جز ذوالفقار و جوانْ مردی جز علی نباشد" و این در حالی بود كه من در كنار او می جنگیدم».

ما آن شمشیر را می گرفتیم و صاف می كردیم. سپس وی آن را از دست های ما گرفته، با آن به پهنای صف [ دشمن ]یورش می بُرد. نه؛ به خدا سوگند، صولتِ هیچ شیری در شكار دشمن، بیش از او نبود. رحمتِ فرا گسترِ خداوند بر او باد![1].

2521. ذخائر العقبی - به نقل از ابن عبّاس، در پاسخِ مردی كه از وی پرسید:آیا علی علیه السلام، خود، در جنگ صفّین به نبرد پرداخت؟ -:به خدا سوگند، هیچ مردی را ندیدم كه همچون علی علیه السلام جان خود را در خطرِ فنا اندازد. به راستی، خود، او را دیدم كه برهنه سر و شمشیر در دست، به مردی زرهپوش یورش بُرد و او را كُشت.[2].

2522. تاریخ الطبری - به نقل از ابو عبد الرحمان سُلَمی -:همراه علی علیه السلام در صِفّین بودیم و دو پیاده را بر كناره اسبش گماشته بودیم تا مراقب او باشند و از حمله كردن بازش دارند. امّا او هر گاه آن دو غفلت می كردند، حمله می بُرد و تا زمانی كه شمشیرش در خون نمی نشست، باز نمی گشت.

روزی وی یورش بُرد و تا شمشیرش خَم برنداشت، بازنگشت. آن گاه آن را به سوی ایشان پرتاب كرد و گفت:«اگر این [ شمشیر] خم برنمی داشت، باز نمی گشتم.[3].

2523. تاریخ الطبری - به نقل از ابو رَوْق هَمْدانی، در وصفِ شدّت جنگ صِفّین:... دامنه گریز تا جایی كه علی علیه السلام قرار داشت، كشیده شد. پس وی به سوی جناح چپ، پیاده حركت كرد و [ افرادِ قبیله] مُضَر در جناح چپ، از گرد او پراكنده شدند و [ فقط افراد قبیله] ربیعه پایداری ورزیدند.

[ در نقل ابو مِخْنَف از مالك بن اَعیَن جُهَنی و او از زید بن وَهْب جُهَنی آمده است: ] علی علیه السلام همراه پسرانش به سوی جناح چپ حركت كرد و تنها افراد ربیعه با او بودند. گویی اكنون می بینم كه تیر از میان شانه و كتف هایش می گذرد و یكایك پسرانش خود را سپر او می كنند و علی علیه السلام این را نمی پسندد و خود را پیش می اندازد و میان آن فرزند و شامیان، فاصله می شود. هر گاه یكی از پسرانش چنین می كرد، وی او را با دست خویش می گرفت و پیش رو یا پشت سر خود می افكَنْد [ به گونه ای كه نتواند سپرِ وی شود].

اَحمَر، غلامِ ابوسفیان یا عثمان یا یكی دیگر از بنی امیّه، او را دید و گفت:ای علی! به پروردگار كعبه سوگند، خدا مرا بكشد اگر یا تو را نكشم و یا خود كشته نشوم. سپس به سوی علی علیه السلام یورش بُرد.

كیسان، غلامِ علی، با او برابر شد و دو ضربه ردّ و بدل كردند. غلامِ بنی امیّه، كیسان را كشت. علی علیه السلام خود، به سوی آن غلام بنی امیّه شتافت و گریبانِ زرهش را گرفت و او را به سوی خود كشید. سپس بر شانه خود، وی را بر كشید. گویی اكنون دو پای او را می بینم كه بر گردنِ علی آویخته است. آن گاه، وی را بر زمین كوفت و شانه و بازوانش را شكست. سپس پسرانِ علی علیه السلام، حسین و محمّدعلیهما السلام، بر آن غلام تاختند و او را با شمشیرهای خود زدند، چندان كه [ بمُرد و بدنش] سرد شد. گویی اكنون علی علیه السلام را می نگرم كه ایستاده است و دو شیر بچّه اش آن غلام را فرو می كوبند...

سپس شامیان به علی علیه السلام نزدیك شدند. به خدا سوگند، نزدیك شدنِ ایشان به وی سبب نمی شد كه او در راه رفتن به شتاب افتد. حسن علیه السلام به وی گفت:تو را چه زیان می رسد اگر بِدَوی وخود را به آن دسته از یارانت برسانی كه مقابلِ دشمنت پایداری می ورزند؟

گفت:«پسر جان! برای پدرت روزی (اَجلی ) است كه از آن هرگز در نگذرد؛ دویدن، آن را به تأخیر نیفكَنَد و كُند رفتن، آن را پیش نیندازد. به خدا سوگند، پدرت را تفاوت نمی كند كه خود به سوی مرگ آید یا مرگ بر او درآید».[4].

2524. الأخبار الطّوال:تكْ سوارِ معاویه كه بسی به وی اُنس می ورزید، غلامش حُرَیث بود. او رزمپوشِ معاویه را به بَر می كرد، سلاح او را به كف می گرفت، بر اسب وی سوار می شد و همانندِ خودِ معاویه حمله می كرد. از این رو، هر گاه یورش می آورْد، مردم می گفتند:«این، معاویه است». معاویه او را از نبرد با علی علیه السلام نهی كرده، به وی گفته بود:نیزه ات را هر جا می خواهی، فرود آور؛ امّا از علی دوری كن!

عمرو [ بن عاص] با حُرَیث خلوت كرد و گفت:چه چیز تو را از هماوردی با علی باز می دارد، حال آن كه تو هَمزورِ اویی؟

گفت:سرورم مرا از نبرد با او نهی كرده است.

گفت:به خدا سوگند، من امیدوارم كه اگر با او نبرد كنی، وی را می كشی و شرفِ این كار نصیب تو می شود.

عمرو، مرتّباً این كار را برای وی زیبا جلوه می داد، چندان كه در دل حُرَیث افتاد [ كه چنین كند]. صبحگاهان، حریث برون آمد تا میان دو صف ایستاد و گفت:ای ابوالحسن! من حُرَیث هستم. به نبردِ من بیا!

آن گاه، علی علیه السلام به میدانِ وی رفت و با ضربه ای، او را كشت.[5].

2525. وقعة صِفّین - به نقل از صَعصَعة بن صُوحان -:علی بن ابی طالب علیه السلام رویاروی شامیان قرار گرفت تا آن كه مردی حِمیَری از خاندان ذو یَزَن، به نام كُرَیب بن صباح، به میدان آمد. در آن روز، هیچ مردی قوی تر از او در شامیان نبود. پس ندا در داد: هماوردِ من كیست؟ مرتفع بن وضّاح زُبیدی به نبردِ او رفت وكشته شد.

سپس نداد داد:كیست كه با من هماوردی كند؟ حارث بن جلاح به هماوردی اش رفت و [ او نیز] كشته شد.

پس بانگ زد:چه كس با من هماوردی كند؟ عائذ بن مسروق هَمْدانی به نبردش رفت و [ او هم] كشته شد.

آن گاه اجساد آن كشته ها را بر روی هم افكَنْد و با گردنكشی و زیاده خواهی بر آنها ایستاد و بانگ در داد:آیا مبارزی مانده است؟

علی علیه السلام به میدانِ وی آمد و او را ندا داد:«وای بر تو ای كُرَیب! من تو را از خدا و خشم و انتقام او برحذر می دارم و به سنّت خدا و پیامبرش فرا می خوانم. وای بر تو! مبادا پسرِ آن زن جگرخوار، تو را به آتش در افكَنَد!».

پاسخ او این بود:این [ گونه] سخن را از تو بسیار شنیده ایم و دیگر ما را به آن نیازی نیست. اگر می خواهی، پیش بیا! كیست كه شمشیر مرا كه چنین اثری دارد، [ به جان] بخرد؟

علی علیه السلام گفت:«لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه!». سپس به سوی وی رفت و بی آن كه مهلتش دهد، ضربه ای به او زد كه بر اثر آن، كشته شده، بر زمین افتاد و در خون خویش غلتید.

سپس ندا در داد:«هماورد كیست؟». حارث بن وداعه حِمیَری به میدانش آمد و كشته شد.

باز بانگ زد:«كیست مبارز؟». مطاع بن مطّلب قینی برای نبرد پیش آمد و [ او هم ]كشته شد.

آن گاه، فریاد زد:«مبارزی هست؟» و هیچ كس برای مبارزه با او پیش نیامد.

سپس علی علیه السلام ندا داد:«ای گروه مسلمانان! "الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْكُمْ وَاتَّقُواْ اللَّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ؛ [6] این ماه حرام در مقابل آن ماه حرام؛ و شكستنِ ماه های حرام را قصاص است. پس هر كس بر شما تعدّی كند، به همان اندازه تعدّی اش، بر او تعدّی كنید و از خدا بترسید و بدانید كه او با پرهیزگاران است".

وای بر تو ای معاویه! به سوی من آ و با من هماوردی كن، تا در میانه ما دیگر مردم كشته نشوند».

عمرو گفت:از این فرصت بهره گیر. او سه تن از پهلوانان عرب را كشته [ و خسته شده است]؛ پس امیدوارم خداوند تو را بر او پیروز گردانَد!

معاویه گفت:وای بر تو ای عمرو! به خدا سوگند، تنها خواستِ تو آن است كه كشته شوم و تو پس از من به خلافت برسی. پیِ كار خویش رو، كه كسی همانندِ من، فریب نمی خورَد.[7].

2526. وقعة صِفّین - به نقل از صعصعة بن صوحان و حارث بن اَدهم:آن روز، عُروة بن داوود دمشقی به میدان آمد و گفت:ای ابوالحسن! اگر معاویه از مبارزه با تو اكراه دارد، به سوی من آ.

علی علیه السلام به سوی وی رفت. یارانش به وی گفتند:این سگ را فرو گذار، كه او هم رتبه تو نیست.

گفت:«به خدا سوگند، امروز معاویه بیش از او به من كینه ندارد. من و او را وا نهید!».

سپس بر او یورش بُرد و با ضربه ای به دو نیمش كرد؛ نیمی سوی راست افتاد و نیمی سوی چپ، و هر دو سپاه از گرانیِ این ضربه، بر خویش لرزیدند.

سپس گفت:«ای عروه! برو و قومت را آگاه كن. سوگند به آن كه محمّد را به حق به پیامبری برانگیخت، تو به راستی آتش را دیدی و اكنون پشیمانی».

پسر عموی عروه گفت:چه بامداد شومی است. پس از ابو داوود (عروه )، خداوند زندگی را [ بر من ]زشت گردانَد!...

سپس او به علی علیه السلام یورش آورد و بر او نیزه ای نواخت. علی علیه السلام بر آن نیزه ضربه ای زد، چندان كه آن را از دستش بینداخت. سپس ضربه دیگری بر او نواخت و به ابو داوود پیوندش داد.

معاویه بر تپّه ای ایستاده بود، این صحنه را می دید و گواه بود. پس گفت:مرگ و ننگ از آنِ این مردان! آیا در میانِ ایشان كسی نیست كه یا در هماوردی با او یا به غافلگیری یا در میانِ درآمیختگیِ دو سپاه و بر پا شدنِ گَردِ [ نبرد]، وی را بكشد؟

ولید بن عُقْبه گفت:تو، خود به مبارزه او رو، كه از همه مردم برای مبارزه با وی سزاوارتری!

گفت:به خدا سوگند، او مرا به مبارزه خواند [ و من سر باز زدم]، چندان كه نزد قریش شرمسار شدم. خدای را سوگند، من به مبارزه او نخواهم رفت؛ زیرا سپاه در مقابل پیشوا، فقط برای حفاظت از اوست.

عتبة بن ابی سفیان گفت:خود را از او نهان دارید. گویی بانگش را نشنیده اید. شما می دانید كه او حُرَیث را كُشت و عمرو [ بن عاص] را به آن رسوایی كشاند. من كسی را نمی شناسم كه رویاروی او رود و كشته نشود.

معاویه به بُسر بن اَرطات گفت:آیا برای مبارزه با او بر پا می خیزی؟

گفت:هیچ كس برای این مبارزه، سزاوارتر از تو نیست؛ امّا اگر شما ابا دارید، من به نبرد او می روم...

پس بُسر به تپّه نزدیك شد، حال آن كه نقابی آهنین بر چهره داشت و شناخته نمی شد. آن گاه، او را ندا داد:ای ابوالحسن! به مبارزه با من درآی!

علی علیه السلام با وقار و بی اعتنایی [ به وی] به سویش روان گشت و آن گاه كه به وی نزدیك شد، بر او كه زره به تن داشت، با نیزه ضربه ای زد و وی را بر زمین افكَنْد؛ امّا زره، مانِع فرو رفتنِ نیزه بر اندام او شد. بُسر [ نیز] در برابر او به عورتش پناه برد، بدین سان كه دست بُرد تا عورتش را عریان كند و از آسیب او در امان باشد، كه علی علیه السلام [ با دیدن این صحنه] بازگشت و به او پشت كرد.

وقتی بُسر بر زمین افتاد، اَشتر او را شناخت و گفت:ای امیر مؤمنان! این بُسر بن اَرطات، دشمن خدا و توست.

علی علیه السلام گفت:«او را وا گذار، كه خدایش لعنت كناد! آیا پس از این كه چنان كاری كرد [ نزدیكش شوم و او را بكشم]؟».

بُسر پس از ضربه علی علیه السلام با سوارانش بازگشت. علی علیه السلام او را ندا داد:«ای بسر! برای مبارزه، معاویه سزاوارتر از تو بود!».

بُسر نزدیك معاویه باز گشت. معاویه به او گفت:«سرت را بالا گیر، كه پیش از تو خداوند، عمرو [ بن عاص ]را به چنین سرنوشتی دچار كرد»...

از آن پس، هر گاه بُسر به گروهی بر می خورد كه علی علیه السلام در میانشان بود، به گوشه ای پناه می بُرد و تكْ سوارانِ شامی [ نیز] از علی علیه السلام دوری می جُستند.[8].

2527. الفتوح:یكی از یاران معاویه به نام مُخارق بن عبد الرحمان كه تكْ سواری پهلوان بود، برون آمد تا میان دو سپاه ایستاد و خواهانِ هماورد شد. مُؤمّل بن عُبید مرادی به نبردِ وی رفت و مرد شامی او را كشت... چنین بود تا چهار نفر را كشت و سرشان را جدا كرد و عورت هاشان را برهنه ساخت. پس همگان از بیم وی، از او دوری می جُستند.

علی علیه السلام دید كه او چه می كند. پس ناشناس وار به سوی وی رفت و مرد شامی كه او را نشناخته بود، به سویش حمله بُرد. علی علیه السلام ضربه ای بر عصب گردن وی زد و او را با سختیِ همان ضربه پرتاب كرد. سپس بر سرش فرود آمد و سرش را جدا كرد و چهره اش را رو به آسمان برگرداند، امّا عورتش را برهنه نساخت. پس ندا در داد:«آیا مبارزی هست؟».

كسی دیگر به نبرد وی آمد. علی علیه السلام او را [ نیز] كشت و با او همان كرد كه با نفر اوّل كرده بود. او بر همین منوال، هفت یا هشت تن را كُشت و با همه، همان كرد كه با اوّلی كرده بود، بی آن كه عورت های ایشان را عریان كند.

سپاه معاویه از او فاصله گرفتند و یاران پهلوان معاویه از پیش پایش گریختند. در این حال، از سپاه معاویه مردی به نام حرب وارد شد كه غلام وی و تكْ سواری بود كه كسی یارایِ برابری با وی را نداشت. معاویه به او گفت:وای بر تو ای حرب! به سوی این سوار رو و مرا از او رهایی بخش، كه وی گروهی از یاران مرا كه خود می دانی، كشته است.

حرب گفت:فدایت شوم! به خدا سوگند، من شأن این سوار پهلوان را می شناسم. اگر همه افراد سپاهت به میدان او روند، كشته می شوند. اگر بخواهی، با او هماورد می شوم، حال آن كه می دانم مرا می كشد؛ و اگر می خواهی، مرا برای مبارزه با دیگران نگه دار.

معاویه گفت:نه. به خدا سوگند، دوست نمی دارم كه تو كشته شوی. پس در جای خود بمان تا كسی جز تو به میدانِ او رود.

علی علیه السلام آنان را ندا می داد؛ ولی هیچ یك از ایشان به نبردِ وی نیامد. پس كلاهخود را از سرش برداشت و گفت:«من ابوالحسن هستم». آن گاه، به اردویش بازگشت.

حرب به معاویه گفت:فدایت شوم! آیا نگفتمت كه من شأن این سوارِ پهلوان را می شناسم؟[9].

ر. ك:ص 205 (پیكار پنج شنبه).

ج 9، ص 477 (ویژگی های جنگی).









    1. وقعة صفّین:477، شرح نهج البلاغة:211/2. نیز، ر. ك:البدایة والنهایة:264/7.
    2. ذخائر العقبی:176، حیاة الحیوان الكبری:53/1.
    3. تاریخ الطبری:40/5، الكامل فی التاریخ:383/2، الإصابة:8934/405/6.
    4. تاریخ الطبری:18/5، الكامل فی التاریخ:373/2، شرح نهج البلاغة:198/5.
    5. الأخبار الطوال:176، تاریخ دمشق:335/12، الفتوح:29/3، الفصول المهمّة:91.
    6. بقره، آیه 194.
    7. وقعة صفّین:315، الفتوح:112/3، الفصول المهمّة:88، البدایة والنهایة:264/7.
    8. وقعة صفّین:458، شرح نهج البلاغة:95/8. نیز، ر. ك:الفتوح:105/3.
    9. الفتوح:111/3، كشف الغمّة:246/1، بحار الأنوار:475/596/32.